رفتار به عنوان ارتباط
هدر گدس، درمانگر آموزشی، با استفاده از نظریه دلبستگی، ایده جیمز وتز را توضیح می دهد که رفتار نوعی ارتباط در مورد تجربه اجتماعی و عاطفی است که ما باید قبل از تصمیم گیری در مورد نحوه مداخله آن را درک کنیم.
توانایی برقراری ارتباط با دیگران در قلب تجربه بشری قرار دارد. ما از زبان، اندیشه، احساسات، خلاقیت و حرکت استفاده می کنیم تا دیگران را در مورد خود بدانند. از طریق این ارتباط، ما همچنین ظرفیت خود را برای درک دیگران توسعه میدهیم.
شیوه برقراری ارتباط و درک ما توسط تجربه اولیه ما از روابط شکل میگیرد - زمینهای که در آن شروع به یادگیری و درک آن میکنیم. جهان. تجارب خوب دلبستگی اولیه ظرفیت برقراری ارتباط موثر را تسهیل میکند، در حالی که تجربیات نامطلوب اولیه میتواند ارتباط را مهار کند. همه ما، از گهواره تا گور، زمانی شادتر هستیم که زندگی به صورت مجموعه ای از گشت و گذارها، طولانی یا کوتاه، از پایگاه ایمن ارائه شده توسط فیگورهای دلبستگی ما سازماندهی شود.
یک پایگاه امن برای نوزاد فراهم می کند. مکانی امن برای کشف جهان، اما زمانی که احساس خطر می کند به آنجا برگردد. هدف از رفتار دلبستگی نزدیکی یا تماس کافی است تا اطمینان حاصل شود که همیشه احساس امنیت می کنیم. شیرخوار و مادر در مورد روشی برای ارتباط مذاکره می کنند. اینبه زودی به الگویی تبدیل می شود که روابط آینده و انتظارات دیگران را تحت تأثیر قرار می دهد. تجربه همدلی - درک احساسات و تجربیات خود توسط دیگری - امکان توسعه خودآگاهی را فراهم می کند. از آنجا ما زبانی را برای برقراری ارتباط با حالات عاطفی ایجاد می کنیم.
به گفته بالبی، شخصی که یک دلبستگی ایمن را تجربه کرده است، احتمالاً دارای یک مدل نمایشی از شکل(های) دلبستگی است که در دسترس، پاسخگو و مفید هستند. .» این باعث ایجاد یک مدل مکمل از خود به عنوان «یک فرد بالقوه دوست داشتنی و ارزشمند» می شود. در نتیجه، او احتمالا «با اطمینان به دنیا نزدیک میشود.» این امکان مقابله با موقعیتهای بالقوه هشداردهنده را فراهم میکند، یا «برای انجام این کار به دنبال کمک بگردید».
درک نتیجه ترس، تسکین و بیان کلمات و افکار توسط دیگری این است که نوزاد قادر می شود:
- درک شدن را تجربه کند
- درکی از خود ایجاد کند و خودآگاه شود
- می تواند احساسات دیگران را تشخیص دهد
- مکانیسم مقابله ای خود را در مواجهه با عدم اطمینان ایجاد کند. این مبتنی بر توانایی بیان کلمات به ترسها و تفکر در مواجهه با ناملایمات است. بیشتر آرام نمی شوندروابط مثبت با دیگران، پیامدهای ارتباط، رفتار و یادگیری منفی است.
کودکان دلبسته ناایمن در تلاش برای یافتن کلماتی برای شناسایی تجربیات مدفون در دوران کودکی هستند، قبل از اینکه توانایی کشف یا بیان تجربه با کلمات و اعمال داشته باشند. تکامل یافته است. این تجربیات ناخودآگاه شناخته می شوند اما هرگز درک نمی شوند. خاطرات آنها در گذشته باقی نمی ماند، بلکه به اعمالی در اینجا و اکنون تبدیل می شود. آنها از طریق رفتار ارتباط برقرار می کنند.
همچنین ببینید: 30 فعالیت برای آموزش مهربانی به کودکان پیش دبستانیکودکان گوشه گیر
بعضی از دانش آموزان مبارزه خود را با روشی که به دنبال اجتناب از جلب توجه به خود هستند، بیان می کنند. کنارهگیری اجتماعی میتواند راهی برای آگاه کردن دیگران باشد که مشغلههای دیگر «غلبه کردهاند». چنین ارتباطی در یک کلاس درس سخت نادیده گرفته می شود. ظرفیت اکثر معلمان برای پاسخگویی توسط آن دسته از معلمان، معمولاً پسران، که به شیوههای مخرب رفتار میکنند و رفتار میکنند، اشغال میشود.
کودکانی که فرصت پردازش تجربیات نامطلوب در چارچوب یک رابطه به آنها داده نشده است. با یک مراقب حساس که می تواند ترس آنها را درک کند و آن را به کلمات و فکر تبدیل کند، با منابع کافی برای حل چالش ها و آسیب هایی که تقریباً به طور اجتناب ناپذیر رخ می دهد باقی می مانند. برای برخی از کودکان، ناملایمات به آنها توانایی کمی می دهد تا دیگران را از آسیب پذیری و ترس های خود آگاه کنند، مگر در موارد شدید.رفتارها.
رفتار استن غیرقابل پیش بینی، واکنشی و تهاجمی بود. پاسخ استن به اینکه از او خواسته شد تا هر کاری را در درمان آموزشی انجام دهد ترسیم زمین فوتبال بود. انتخاب فعالیت او این بود که با یک توپ نرم در اتاق و اغلب به سمت درمانگر لگد بزند. با این حال، با گذشت زمان، بازی توسط "بازیکن دیگری" که در محوطه جریمه به استن حمله کرد، قطع شد. این اتفاق بارها و بارها رخ داد تا اینکه استن شروع به صدور کارت اخطار برای او کرد. در نهایت او برای همیشه از بازی اخراج شد و به دلیل آسیب رساندن به سایر بازیکنان اجازه بازگشت به بازی را نداشت. بالاخره استن استعاره ای از تجربه خود پیدا کرده بود. درمانگر میتوانست ارتباط خود را درک کند و ترس، صدمه و عصبانیت مرتبط را با کلمات بیان کند. استن سپس میتواند تجربهاش از آسیبدیدگی صورت و پاهایش را شرح دهد. رفتار او در اطراف مدرسه آرام تر شد. با یافتن کلماتی برای تجربهاش، میتوانست درباره آن فکر کند. این آغازی بود برای مقابله با احساساتی که برانگیخت.
کمک به جوانان برای تغییر
تئوری دلبستگی نشان می دهد که وقتی کودکان مضطرب می شوند، از دست می دهند. توانایی آنها برای فکر کردن در مورد احساسات یا پیوستن احساسات به افکارشان. آنها این کار را انجام می دهند تا از قرار گرفتن در موقعیت هایی که پریشانی را تهدید می کند اجتناب کنند.
همچنین ببینید: 20 فعالیت حرف "Y" برای اینکه کودکان پیش دبستانی شما بگویند YAY!اما چه چیزی افراد را قادر می سازد بر عواقب مخرب دلبستگی های ضعیف غلبه کنند؟ محققان دریافته اند که این ظرفیت استبرای:
- تجربه های دشواری را که متحمل شده اند تامل کنند
- از طریق احساسات خود در این مورد کار کنند
- الگویی برای انجام کارها به گونه ای متفاوت بسازند
آنچه کسانی را که این کار را انجام دادهاند از کسانی که انجام ندادهاند متمایز میکند، توانایی آنها برای گردآوری حقایق آنچه برایشان اتفاق افتاده است با احساساتی است که برانگیخته شده است، و از این طریق، روایتی روایی از زندگی خود ایجاد میکنند که واضح است، سازگار و منسجم.
در مقابل، آنهایی که قادر به درک تجربیات خود نیستند، نمی توانند الگوهای رفتاری را که برای بقای آنها ایجاد کرده اند تغییر دهند.
فرآوری نشده تاریخ
در برخی از خانواده ها، تاریخچه و تروما در طول نسل ها اعمال می شود زیرا پردازش نشده و حل نشده باقی می مانند. والدینی که تجربه خود از محرومیت یا صدمه حل نشده است، ممکن است این موارد را در چارچوب روابط با فرزندان خود انجام دهند. به این ترتیب، الگوهای ناملایمات را می توان از طریق نسل ها منتقل کرد.
متأسفانه، نیکی این را به خوبی نشان داد. او در سال 5 بود و برای تدریس دشوار بود. هر زمان که مرتکب اشتباه می شد یا کاری را خیلی چالش برانگیز می دید، سرش را روی میز می انداخت و ساعت ها اخم می کرد و به هیچ رویکردی از سوی معلمانش پاسخ نمی داد. انگار از موقعیت خارج شد. در برخی موارد، او با ایستادن ناگهانی واکنش نشان می داد. صندلی اش به هم می خورد و او این کار را می کرداز کلاس بیرون بروید تا در راهروها پرسه بزنید. او همچنین پنهان می شد و منتظر می ماند تا پیدا شود. او خیلی کم صحبت می کرد و از نظر اجتماعی بسیار منزوی به نظر می رسید.
او این رفتار را در اتاق درمان تکرار کرد و صورتش را به دیوار چرخاند و من را کنار گذاشت. باعث شده بود احساس کنم کنار گذاشته شده و ناخواسته هستم. من از چنین احساساتی صحبت کردم، اما کم فایده بود. انگار کلمات معنی کمی داشتند. به استعاره داستان ها روی آوردم. پس از مدتی که او علاقه کمی نشان داد، یک داستان تفاوت ایجاد کرد. این داستان دو قلو سیاه کوچولو بود که در ساحل غوطه ور شدند و توسط دختری پیدا شد و آنها را به خانه برد و از آنها مراقبت کرد. او به آنها یاد داد که چه کار کنند و چگونه بخوانند. اما پس از مدتی، دوقلوهای کوچک شورش کردند. آنها شیطون بودند. آنها در رختخواب دومینو بازی می کردند. فرار کردند و به دریا رفتند، انگار از آنجا که آمده بودند برگردند. با این حال، دلشان برای او تنگ شده بود.
وقتی نیکی این را خواند، متحیر شد و از او پرسید که آیا می تواند آن را به مادرش نشان دهد. این داستان مادر نیکی را قادر ساخت تا از تجربه خود از مهاجرت والدینش به بریتانیا و ترک او نزد مادربزرگش صحبت کند. چند سال بعد، او مادربزرگ محبوبش را ترک کرد و به مادر و پدر پیوست. سخت بود. دلش برای مادربزرگش تنگ شده بود و می خواست مادربزرگش را خوشحال کند. بنابراین او نیکی را می فرستاد تا با او زندگی کند. در واقع او قصد داشت او را ظرف چند هفته آینده بفرستد.
بالاخره، روش نیکی برای حذفخودش شروع به معنی پیدا کرد. حس میکردم که نیکی احساس میکرد او در شرف کنار گذاشته شدن، اخراج شدن، طرد شدن است. این تجربه در ذهن مادرش پردازش یا منتقل نشده بود: خیلی دردناک بود و به همین دلیل در حال اجرا بود. در جلسات بعدی، نیکی شروع به توصیف خانواده مادربزرگش کرد که قرار بود نزد آنها برود و توانست درباره تغییرات و احساساتش در مورد ترک خانواده برای پیوستن به خانواده "دیگر" خود فکر کند.
احساس داشتن
این تجارب از ارتباطات گیر کرده کودکان این امکان را فراهم می کند که ارزش معنا بخشیدن به رفتار را به عنوان یک ارتباط به جای واکنش به آن درک کنیم. اگر بتوان تجربه را در قالب کلمات بیان کرد، آنگاه می توان به آن فکر کرد. بنابراین نیاز به رفتار چالش برانگیز و عمل کردن می تواند کاهش یابد و منجر به افزایش یادگیری و پیشرفت شود.
مدارس برای انجام این کار نیاز به منابع دارند. به ویژه، آنها باید تشخیص دهند که معلمان به عنوان ظرف هایی برای اضطراب های عظیم عمل می کنند. آنها به آموزش نیاز دارند تا اطمینان حاصل شود که پاسخ ها، رفتارها و ارتباطات گیرشان از طریق درک اطلاع رسانی می شود، تا بتوانند به ظهور کلمات و افکار کمک کنند. واکنش را می توان با تفکر جایگزین کرد و مدرسه می تواند به پایگاهی امن تبدیل شود، نه تنها برای آسیب پذیرترین افراد بلکه برای همه دانش آموزان و معلمان.