مجمع ابتدایی: داستان راما و سیتا

 مجمع ابتدایی: داستان راما و سیتا

Anthony Thompson

این مجمع ابتدایی داستان راما و سیتا را بیان می کند و اطلاعاتی در مورد جشنواره دیوالی ارائه می دهد

معرفی برای معلمان

جشنواره دیوالی که امسال در 17 اکتبر برگزار می شود (اگرچه رویدادهای زیادی قبل و بعد از آن تاریخ وجود دارد)، در سراسر جهان به روش های مختلف جشن گرفته می شود. موضوع غلبه نور بر تاریکی است. نماد غلبه خیر بر شر داستان سنتی راما و سیتا در دیوالی هندو مرکزی است. در بسیاری از نسخه ها وجود دارد. این یکی از تعدادی منبع اقتباس شده است و به شکلی مناسب برای گروه سنی ما ارائه شده است.

منابع

تصویری از راما و سیتا. در Google Images تعداد زیادی وجود دارد. این نقاشی هندی بسیار مناسب است.

مقدمه

می دانید که در بسیاری از شهرها و شهرها در این زمان از سال، نورها شروع می شوند. برای ظاهر شدن در خیابان ها گاهی اوقات آنها چراغ های کریسمس زود می آیند. با این حال، اغلب چراغ ها برای جشنواره دیوالی است که جشنواره نورها است. زمان جشن گرفتن چیزهای خوب و شکرگزاری است که فکر خوب و کردار نیک قوی تر از فکر و عمل بد است. ما به این فکر می کنیم که نور بر تاریکی غلبه می کند.

داستانی که همیشه در دیوالی گفته می شود، داستان راما و سیتا است. در اینجا ما از آن داستان می گوییم.

داستان

این داستان شاهزاده راما و همسر زیبایش سیتا است.که باید با خطر بزرگ و درد جدایی از یکدیگر روبرو شوند. اما این داستانی با پایانی خوش است و به ما می‌گوید که خیر می‌تواند بر شر غلبه کند و نور می‌تواند تاریکی را از بین ببرد.

شاهزاده راما پسر یک پادشاه بزرگ بود و مانند راه پسران پادشاهان، او انتظار داشت که روزی خود پادشاه شود. اما پادشاه زن جدیدی داشت که می‌خواست پسرش پادشاه شود و او توانست شاه را فریب دهد تا راما را به جنگل بفرستد. راما ناامید شد، اما سرنوشت خود را پذیرفت و سیتا با او رفت و آنها زندگی آرامی را با هم در اعماق جنگل داشتند.

همچنین ببینید: 17 فعالیت باورنکردنی تنوع زیستی برای دانش آموزان در تمام سنین

اما این یک جنگل آرام معمولی نبود. این جنگل محل زندگی شیاطین بود. و وحشتناک ترین شیاطین دیو کینگ راوانا بود که بیست بازو و ده سر داشت و روی هر سر دو چشم آتشین و در هر دهان ردیفی از دندان های زرد بزرگ به تیز خنجر بود.

هنگامی که راوانا سیتا را دید و حسادت کرد و او را برای خود خواست. بنابراین تصمیم گرفت او را بدزدد و برای این کار یک ترفند حیله گرانه بازی کرد.

او یک گوزن زیبا را به جنگل گذاشت. حیوان دوست داشتنی بود، با کت طلایی صاف و شاخ های درخشان و چشمان درشت. وقتی راما و سیتا بیرون رفتند، آهو را دیدند.

سیتا گفت: «اوه. راما به آن گوزن زیبا نگاه کن. من می خواهم آن را برای یک حیوان خانگی نگه دارم. آیا آن را برای من می گیرید؟"

همچنین ببینید: با این 30 کتاب کودکان پری دریایی شیرجه بزنید

راما مشکوک بود. او گفت: "من فقط فکر می کنم ممکن است یک ترفند باشد."گفت. "فقط ولش کن."

اما سیتا گوش نکرد و راما را متقاعد کرد که برود و آهو را تعقیب کند.

پس راما رفت و بعد از آهو در جنگل ناپدید شد.

و فکر می کنید بعداً چه اتفاقی افتاد؟

بله، در حالی که راما دور از چشم بود، پادشاه شیطان وحشتناک راوانا با یک ارابه بزرگ که توسط هیولاهای بال کشیده شده بود به پایین آمد و او را ربود. سیتا و با او پرواز کرد، بالا و دور شد.

حالا سیتا به شدت ترسیده بود. اما او آنقدر نمی ترسید که راهی برای کمک به خودش فکر نمی کرد. سیتا شاهزاده خانم بود و جواهرات زیادی می پوشید - گردنبند و دستبندهای زیادی و سنجاق و خلخال. بنابراین اکنون، همانطور که راوانا با او بر فراز جنگل پرواز می کرد، شروع به برداشتن جواهرات خود کرد و آنها را پایین انداخت تا ردی باقی بگذارد که امیدوار بود راما بتواند آن را دنبال کند.

در همین حال، راما متوجه شد که فریب خورده است. . معلوم شد آهو یک دیو در لباس مبدل است و فرار کرد. راما می دانست که باید چه اتفاقی افتاده باشد و او اطراف را جستجو کرد تا اینکه رد جواهرات را پیدا کرد.

به زودی دوستی را پیدا کرد که او نیز دنباله جواهرات را کشف کرده بود. دوست، هانومان، پادشاه میمون ها بود. هانومان باهوش و قوی بود و دشمن راوانا بود و همچنین پیروان میمون زیادی داشت. بنابراین او همان دوستی بود که راما به آن نیاز داشت.

"برای کمک به من چه کاری می توانید انجام دهید؟" راما گفت.

راما گفت: «همه میمون‌های دنیا به دنبال سیتا هستند."و ما مطمئناً او را پیدا خواهیم کرد."

بنابراین، میمون ها در سراسر جهان پخش شدند و همه جا را به دنبال راوانا و سیتا ربوده شده جست و جو کردند و مطمئناً به اندازه کافی خبر رسید که او در تاریکی دیده شده است و جزیره ای منزوی که توسط صخره ها و دریاهای طوفانی احاطه شده است.

هانومان به جزیره تاریک پرواز کرد و سیتا را دید که در باغی نشسته بود و از داشتن کاری با راوانا خودداری می کرد. او یکی از جواهرات باقیمانده خود، یک مروارید گرانبها را به هانومان داد تا به راما نشان دهد که هانومان واقعا او را پیدا کرده است.

"آیا راما را برای نجات من می آوری؟" او گفت.

هانومان قول داد که این کار را انجام دهد و او با مروارید گرانبها به راما بازگشت.

راما از اینکه سیتا پیدا شده بود و با راوانا ازدواج نکرده بود بسیار خوشحال بود. پس لشکری ​​جمع کرد و به سوی دریا حرکت کرد. اما ارتش او نتوانست از دریای طوفانی عبور کند و به جزیره تاریکی که سیتا در آن نگهداری می شد بپیوندد.

هر چند بار دیگر هانومان و ارتش میمون هایش به کمک آمدند. آنها دور هم جمع شدند و بسیاری از حیوانات دیگر را متقاعد کردند که به آنها بپیوندند و سنگ ها و سنگ ها را به دریا پرتاب کردند تا اینکه پل بزرگی به جزیره ساختند و راما و ارتشش توانستند از آن عبور کنند. راما و ارتش وفادارش در جزیره با شیاطین جنگیدند تا اینکه پیروز شدند. و سرانجام راما تیر و کمان شگفت انگیز خود را که مخصوصاً برای شکست دادن همه شیاطین شیطانی ساخته شده بود، گرفت و راوانا را به قلبش شلیک کرد و او را کشت.

بازگشت راما و سیتابرای پادشاهی آنها شادی آور بود. همه با موسیقی و رقص از آنها استقبال کردند. و هرکس چراغ نفتی را در پنجره یا درگاه خود گذاشت تا نشان دهد که راما و سیتا خوش آمدند و نشان دهند که نور حقیقت و نیکی بر تاریکی بدی و نیرنگ غلبه کرده است.

راما پادشاه شد و حکومت کرد. عاقلانه، با سیتا در کنارش.

نتیجه گیری

نسخه های زیادی از این داستان شگفت انگیز وجود دارد که در سراسر جهان روایت و بازگو می شود. اغلب توسط بزرگسالان و کودکان به عنوان نشانه ای از اعتقاد آنها به خوبی و قدرت حقیقت انجام می شود. و در سرتاسر جهان، مردم در پنجره‌ها و در درها و باغ‌هایشان لامپ می‌گذارند و خیابان‌ها و مغازه‌هایشان را روشن می‌کنند تا نشان دهند که افکار خوب همیشه مورد استقبال قرار می‌گیرند و حتی یک نور کوچک می‌تواند تمام تاریکی‌ها را از بین ببرد.

یک دعا

خداوندا به یاد داریم که نور همیشه بر تاریکی غلبه می کند. این یک شمع در یک اتاق کوچک می تواند تاریکی اتاق را از بین ببرد. زمانی که احساس غم و اندوه و تاریکی می کنیم، می توانیم از اینکه خانه های خودمان و خانواده هایمان آنجا هستند تا نور را به زندگی ما بیاورند و افکار تاریک را از خود دور کنند، تشکر کنیم.

یک فکر

راما دوستان خوب زیادی داشت که به او کمک می کردند. بدون آنها ممکن بود شکست بخورد.

اطلاعات بیشتر

این شماره بولتن الکترونیکی برای اولین بار در اکتبر 2009 منتشر شد

درباره نویسنده: جرالد هایگ

Anthony Thompson

آنتونی تامپسون یک مشاور آموزشی با تجربه با بیش از 15 سال تجربه در زمینه آموزش و یادگیری است. او در ایجاد محیط‌های یادگیری پویا و نوآورانه که از آموزش متمایز پشتیبانی می‌کند و دانش‌آموزان را به روش‌های معنادار درگیر می‌کند، تخصص دارد. آنتونی با طیف متنوعی از یادگیرندگان، از دانش‌آموزان ابتدایی گرفته تا بزرگسالان، کار کرده است و علاقه‌مند به برابری و مشارکت در آموزش است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته آموزش و پرورش از دانشگاه کالیفرنیا، برکلی، و یک معلم معتبر و مربی آموزشی است. آنتونی علاوه بر کارش به عنوان مشاور، یک وبلاگ نویس مشتاق است و دیدگاه های خود را در وبلاگ Teaching Expertise به اشتراک می گذارد، جایی که او در مورد طیف گسترده ای از موضوعات مرتبط با آموزش و آموزش بحث می کند.